آنیساآنیسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

فرشته ی من زمینی شد...

آنیسای من بالاخره اومدی 6 روز زودتر از روزی که دکتر تعیین کرده بود ساعت 3نصف شب بود متوجه شدم از حالاتی که داشتم تا ساعت 6 صبح خوابم نبرد استرس داشتم اون شب خونه ی آناجون بودم .با آنا جون وعزیز و بابایی رفتیم بیمارستان اقبال روز جمعه بود 6 مرداد ساعت 10:28 صبح بود که صدای گریه ات رو شنیدم ,اخ که چه لحظه ی شیرینیه بغضم داشت خفم میکرد میخواستمت 9 ماه تمام منتظر همچین لحظه ای بودم که بغلت کنم اوردنت پیشم ترکید بغضم وای بهترین لحظه ی زندگیم بود ,تا نگات کردم لبای نازت بوسیدم .خدایا شکرتتتتتتت که یه فرشته بهم دادی خدایا شکرت که نینیه سالم بهم دادی خدایا عاشقتم خدایا ممنونم ازت ...........
26 دی 1392

قصر دردونه ها وکادوهای آنیسا

عزیزم چند وقت بود میخواستم ببرمت قصردردونه ها یکم خوش بگذرونی منتها سرما خورده بودی . امروز بعد از ظهر دیدم حوصلت سر رفته با خاله و امیرمهدی رفتیم اونجا .خیلی خوشحال شدی خیلی خوشت اومده بود و کلی بهت خوش گذشت چندتا عکس هم ازت گرفتم اینم از عکسات... آنیسا و امیر مهدی وقتی اینجوری میری تو فکر فقط به فکر شیطنتی...  مامانی قربونه اون دستای کوچولوت بشههه عشقمم خیلی بهت خوش گذشت عزیزم اینم یکی از روزای خوب با آنیسام و اما کادوهات که دوباره مرتضی کلی کادو برات از کیش آورده..مرسی موتیضا این پیشی دقیقا مثل برنامه ایه که تو موبایلا هست عمل میکنه.شب خوابه هم خیلییی خوشگله اسمورفها خیلییییی قشنگ...
24 دی 1392

17 ماهگی دخملی

نی نی  مامانی جونم واست بگه که اینروزا خیلییی شیطونک شدی همش مشغول شیطونی هستی شبا به زور میخوابونیمت چون دلت میخواد فقط بازی کنی عشقم . صبحا که بیدار میشی البته صبح که نه ظهر ساعت یک با دستت خرستو نشون میدی چقدم لوس میکنی خودتو ...بغلش میکنی یکم با خرسی چرت میزنی بعد میری سمت کنترلو میاریش ینی اینکه میخوام کارتون ببینم هیچی دیگه جدیدا تلویزیون در اختیار خودته ما هم هیچی دیگه.. دیکه داری کم کم به حرف میافتی عزیزم کلماتی که جدیدا یاد گرفتی... مرتضی ...موتیضا عمو...عمی عزیزم ...عجیجم پیشی...بیسی مریم...میم رامین...مامین امین...امین امیر حسین...امیسن محمد...ممد عزیز..عجیج توپ...دوپ آهو...آوو جدیدا میخوای منو ص...
24 دی 1392

دومین یلدای دخترم

هندوانه رویاهایت شیرین انار موفقیت هایت پر دانه پسته خاطراتت خندان قصه زندگی ات خوش و عمرت چون یلدا بلند باد یلدات مبارک عشق مامان... امشب خیلی بهمون خوش گذشت  اصلا فکرشم نمیکردم امسال مهمونی خونه ما باشه.بزرگترها جایی دعوت بودن .اما همه پسر عموها.دایی امین ورامینو زندایی مریم.عمو پیمان همشون بودن توام ذوق کرده بودی با امیر حسین و مرتضی کلی بازی کردی عشقم .خودم فرصت نکردم ازن عکس بگیرم اخه همش سر پا بودم میخواستم به همه خوش بگذره واسه همین دایی رامین به زور ازت چندتا عکس گرفت عزیزم اینم  عکسات عشقم... عاااشقتمممم آنیسام.. اخر شب هم همه اومدن خونمون خوشحالیت بیشتر شد ایشالا که همیشه لبات خندون باشه شی...
1 دی 1392
1