فرشته ی من زمینی شد...
آنیسای من بالاخره اومدی 6 روز زودتر از روزی که دکتر تعیین کرده بود ساعت 3نصف شب بود متوجه شدم از حالاتی که داشتم تا ساعت 6 صبح خوابم نبرد استرس داشتم اون شب خونه ی آناجون بودم .با آنا جون وعزیز و بابایی رفتیم بیمارستان اقبال روز جمعه بود 6 مرداد ساعت 10:28 صبح بود که صدای گریه ات رو شنیدم ,اخ که چه لحظه ی شیرینیه بغضم داشت خفم میکرد میخواستمت 9 ماه تمام منتظر همچین لحظه ای بودم که بغلت کنم اوردنت پیشم ترکید بغضم وای بهترین لحظه ی زندگیم بود ,تا نگات کردم لبای نازت بوسیدم .خدایا شکرتتتتتتت که یه فرشته بهم دادی خدایا شکرت که نینیه سالم بهم دادی خدایا عاشقتم خدایا ممنونم ازت ...........
نویسنده :
مامان ثریا
4:34